سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

لاادری

    نظر

هر لحظه و دم به دم به یادت هستم
دانشکده می روم به یادت هستم
با خاطره ی دویدن آن روزت
هر وقت که می دوم به یادت هستم...


وقتی به دخترکانِ خوش حالِ دوم دبیرستانیم، رباعی درس می دهم، برای شان این شعر را می خوانم... به جای دانشکده می گویم مدرسه. می گویم من مدرسه می روم به یادت هستم. که برایشان ملموس تر باشد. اما برای خودم همان دانشکده است. بهشان می گویم شاعرش لا ادری ست... شاعرش حکیم لا ادری... لا ادری جان! یادت به خیر... تو مثل ِ یک خواب خوش بودی وسط روزهای نوجوانیِ منی که خوب می نوشتم و عاشقانه می نوشتم و از ته دل می نوشتم. منی که شبیه ِ دخترانه ی تو بودم و دفترهایمان شکل هم بود. گاهی روزگار، اتفاق های فراموش شده را چه دردناک- وسط کلاس درس- یاد آدم می آورد... لا ادری جان! یادت به خیر...